گل رز

این گل رز تقدیم بـه دوستانی کـه به وبلاگ من سر مـیزنن و نظر مـیدن

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:44 موضوع عـــاشقــــانــــــــــه | لینک ثابت


سرعت تایپ خود را بسنجید

اگر دوست دارید بدونید به منظور تایپ تون توی ۱ دقیقه چه امتیـازی مـیگیرید روی این متن کلیک کنید

اینجا مـی توانید سرعت تایپ خود را بسنجید . کافی ست واژه های داده شده را تایپ کنید.آیـا سریع تر از دیگرانید؟ یک اثر جانبی مطلوب: ع نوشته برای تلگرامم خدایا خودت مواظب عزیزانم باش این ها گزیده ای از پرکاربردترین واژگان زبان پارسی هستند . با هر بار تلاش شما به منظور ثبت رکورد جدید؛سرعت تایپ شما بهبود مـی یـابد

http://persian-speedtest.10-fast-fingers.com/


من توی 1 دقیقه 93 شدم . ع نوشته برای تلگرامم خدایا خودت مواظب عزیزانم باش شما چقدر ؟ توی نظر ها بگید ممنون

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:26 موضوع ســــــــــرگـــــــــــرمــــــــــــــــــی | لینک ثابت


داستان ها و متن های کوتاه و جالب

پسرک و خدمتکار


در روزگارى کـه بستنى با شکلات بـه گرانى امروز نبود، ع نوشته برای تلگرامم خدایا خودت مواظب عزیزانم باش پسر١٠ ساله اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت مـیزى نشست.
خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: 50 سنت
پسر کوچک دستش را درون جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را درون آورد و شمرد .
بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه بـه این کـه تمام مـیزها پر شده بود و عده اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن مـیز ایستاده بودند،
با بیحوصلگى گفت : ٣۵ سنت
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:
براى من یک بستنى خالى بیـاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى مـیز گذاشت و رفت.
 پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را بـه صندوقدار پرداخت کرد و رفت.
 هنگامى کـه خدمتکار براى تمـیز مـیز رفت، گریـه اش گرفت !

پسر بچه روى مـیز درون کنار بشقاب خالى، ١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود.

چه زود دیر مـیشود !

مرد جوانی ، از دانشكده فارغ التحصیل شد . ع نوشته برای تلگرامم خدایا خودت مواظب عزیزانم باش ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی ، پشت شیشـه های یك نمایشگاه بـه سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو مـی كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود .
 مرد جوان ، از پدرش خواسته بود كه به منظور هدیـه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد .
او مـی دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد .
بلأخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را بـه اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت :
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نـهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری دردنیـا دوست دارم .

 سپس یك جعبه بـه دست او داد . پسر ، كنجكاو ولی ناامـید ، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا ، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود ، یـافت .

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون دوشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:3 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


~عید سعید فطر مبارک~

سلام و درود حضور شما دوستان ارجمند

خداوندا، ماه رمضان و ضیـافت نورانی ات درون سال 91 بـه پایـان رسید  ... با بـه پايان رسيدن اين ماه ما را از گناه پاك نما و از نيكبخت‏ ترين كسانى قرار ده كه درون آن بـه عبادت تو پرداخته‏ اند و بيش از همـه از آن بهره يافته‏ اند ...


با امـید بـه اینکه طاعات و عبادات شما بزرگواران مقبول درگاه حضرت حق قرار گرفته باشد،حلول سرشار از معنویت عید سعید فطر، عید سعادت و شکوفایی فطرتهای بیدار را بـه مسلمـین جهان، بویژه شما همراهان محترم وبلاگ ای کلک تبریک عرض مـینمایم.

عید فطر امسال درون حالی بوقوع مـی پیوندد کـه بسیـاری از هموطنان ما سوگوار عزیزان از دست رفته‌ درون آذربایجان شرقی هستند و اندوهگین از رنجی کـه به آنـها رفته است. هرچند همدردی‌ها درون برابر این داغ همـیشـه باقی‌، ناچیزند اما امـیدواریم طلوع درخشان فطـر مرهمـی باشد بر زخمـهایشان و آرامشی بر قلبهای داغدارشان ...


اللّهُمَّ أَهْلَ الْکِبْریـاءِ وَالْعَظَمةِ
وَ أهْلَ الجُودِ وَالجَبَرُوتِ
وَ أهْلَ العَفْو وَالرَّحْمَةِ
وَ أهْلَ التَقّوىٰ وَالمَغْفِرَة

أسْئَلُکَ بَحَقِّ هذا الْیوَمِ الّذی جَعَلْتَهُ لِلمُسْلِمـینَ عیداً وَ لِمُحَمّدٍ صَلّی اللهُ عَلیْه وَ آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاَ وَ کرَامَتاً وَ مَزیداً، أن تُصَلّی عَلىٰ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أنْ تُدْخِلنی فی کُلِّ خَیْرٍ أدْخَلْتَ فیـهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ أنْ تُخْرِجَنی مِنْ کُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آل مُحَمَّدٍ، صَلَوٰاتُکَ عَلَیُهِ وَ عَلَیْهِمْ، اللّهُمَّ إنی أسْئَلَکَ خَیرَ مٰا سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصّٰالِحُونَ وَاعُوذُ بِکَ مِمّا اسْتَعاذَ عِبادُکَ الْمُخْلِصوُنَ.

بارالها، بـه حق این روزى کـه آن را براى مسلمانان عید و براى محمد(ص) ذخیره و شرافت و کرامت و فضیلت قرار دادى از تو مـی ‏خواهم کـه بر محمد و آل محمد درود بفرستى و مرا درون هر خیرى وارد کنى کـه محمد و آل محمد را درون آن وارد کردى و از هر سوء و بدى خارج سازى کـه محمد و آل محمد را خارج ساختى، درود و صلوات تو بر او و آنـها، خداوندا، از تو مـی طلبم آنچه بندگان شایسته‏ات از تو خواستند و به تو پناه مـی برم از آنچه بندگان خالصت‏ بـه تو پناه بردند.
 

عید سعید فطر و جشن وارستگی بر شما ره یـافتگان ضیـافت الهی،
  مبارک
و
التماس دعا

نوشته شده توسط ای کلک درون یکشنبه بیست و نـهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 2:24 موضوع مـــــنــــاســبــتــهــای قـــــمــــــــری | لینک ثابت


روزی کـه امـیرکبیر گریست


سال 1264 قمرى، نخستین برنامـه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن بـه فرمان امـیرکبیر آغاز شد. درون آن برنامـه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌د. اما چند روز بعد از آغاز آبله‌کوبى بـه امـیر کبیر خبردادند کـه مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه کـه چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها درون شـهر شایعه کرده بودند کـه واکسن زدن باعث راه ‌یـافتن جن بـه خون انسان مى‌شود

هنگامى کـه خبر رسید پنج نفر بـه علت ابتلا بـه بیمارى آبله جان باخته‌اند، امـیر بى‌درنگ فرمان داد هرى کـه حاضر نشود آبله بکوبد حتما پنج تومان بـه صندوق دولت جریمـه بپردازد. او تصور مى کرد کـه با این فرمان همـه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود کـه فرمان امـیر را بپذیرند. شمارى کـه پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران درون آب انبارها پنـهان مى‌شدند یـا از شـهر بیرون مى‌رفتند

روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول بـه امـیر اطلاع دادند کـه در همـه‌ى شـهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. درون همان روز، پاره دوزى را کـه فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، بـه نزد او آوردند. امـیر بـه جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما کـه براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم.پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امـیر، بـه من گفته بودند کـه اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امـیر فریـاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى حتما پنج تومان هم جریمـه بدهی.. پیرمرد با التماس گفت

باور کنید کـه هیچ ندارم.. امـیرکبیر دست درون جیب خود کرد و پنج تومان بـه او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را بـه صندوق دولت بپرداز
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند کـه فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امـیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع بـه گریستن کرد...

در آن هنگام مـیرزا آقاخان وارد شد. او درون کمتر زمانى امـیرکبیر را درون حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امـیر گفتند کـه دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. مـیرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم کـه مـیرزا احمدخان، پسر امـیر، مرده هست که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، بـه امـیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم بـه این گونـه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال درون شأن شما نیست
امـیر سر برداشت و با خشم بـه او نگریست، آنچنان کـه مـیرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امـیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت:

خاموش باش،

تا زمانى کـه ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
مـیرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود درون اثر جهل آبله نکوبیده‌اند
امـیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهل شان نیز ما هستیم.. اگر ما درون هر روستا و کوچه و خیـابانى مدرسه بسازیم و کتابخانـه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم کـه چرا این مردم حتما این قدر جاهل باشند کـه در اثر نکوبیدن آبله بمـیرند
روحش شاد، یـادش گرامـی باد

نوشته شده توسط ای کلک درون شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 3:36 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


گُل مـــاه تولد شمــا چیست؟

سلام من کـه متولد بهمن هستم شما متولد چه ماهی هستید


فروردین گل رز
گاهی بدون فکر قبلی کاری را انجام مـی دهید.
بسیـار رک گو هستید و عاشق مسافرت!…اشتیـاق زیـادی به منظور زندگی دارید و پشتکارتان خوب است.
 

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 3:21 موضوع ســــــــــرگـــــــــــرمــــــــــــــــــی | لینک ثابت


خاطرات یک پزشک از بیمارانش (طنــز)

پزشکان معمولا خاطرات جالبی از کار و بیمارانشان دارند. علت جالب بودن این خاطرات یـا بخاطر برخوردهای بانمکی هست که بیماران با پزشک یـا بیماریشان مـی‌کنند یـا کمبود اطلاعات پزشکی هست یـا شاید وقوع بعضی اتفاقات درون فضایی کـه سایـه مرگ و بیماری درون آن وجود دارد خود بـه خود تبدیل بـه طنز مـی‌شود. اما گوشـه ای از خاطرات یک پزشک عمومـی با ذوق را درون ادامـه مطلب بخوانید کـه بسیـار زیباست.
یـه خانم حدودا ۵۰ ساله حدودا ۱۸ سالشو آورده بود.

به ه گفتم : مشکلتون چیـه ؟
گفت : "دلهره" دارم.

مادرش زد زیر خنده و بعد گفت :
! دل پیچه نـه دلهره !

پرسیدم : چیز ناجوری نخوردین ؟
مادرش گفت : چرا "چیسپ" خورده و این بار نوبت بود کـه بزنـه زیر خنده و بگه : چیپس نـه چیسپ ... ‌




گلوی بچه رو کـه نگاه کردم مادرش گفت : آقای دکتر ! گلوش چرک داره ؟

گفتم: چرکش تازه مـیخواد شروع بشـه.
گفت: این بچه همـیشـه همـینطوره٬ همـیشـه عفونتش اول شروع مـیشـه بعد زیـاد مـیشـه.




به آقائی کـه با سردرد اومده بود گفتم : قبلا هم سابقه داشتین ؟
گفت : مثلا چه سابقه ای ؟

بعد گفتم: توی خونـه داروئی نخوردین ؟
گفت : مثلا چه داروئی ؟

نسخه شو کـه نوشتم گفتم : دیگه هیچ ناراحتی نداشتین ؟
گفت : مثلا چه ناراحتی ؟



روز شنبه این هفته یـه زن و شوهر بچه شونو آورده بودند.
گفتم : چند روزه کـه مریضه ؟

پدره گفت : دو روزه !!

مادرش گفت : نـه سه روزه...

پدره با عصبانیت بـه مادرش گفت :
آخه جمعه کـه تعطیله !!

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 2:20 موضوع مـــــــطـــــــالــــــب طــــنــــــز | لینک ثابت


شعری زیبا

سخت آشفته و غمگین بودم
                          
به خودم مـی گفتم:
                                           
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
                                                                  
دست کم مـیگیرند
                                                                                  
درس ومشق خود را...
باید امروز یکی را ب، اخم کنم
و نخندم اصلا
           
تا بترسند از من
                          
و حسابی ببرند...
                                         
خط کشی آوردم،
                                                         
درهوا چرخاندم...
                                                                           
چشم ها درون پی چوب ، هرطرف مـی غلطیدمشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!
                                               
اولی کامل بود،
                                                             
خوب، دومـی بدخط بود
                                                                                     
بر سرش داد زدم...
سومـی مـی لرزید...    
خوب، گیر آوردم!!!
                   
صید درون دام افتاد
                                   
و بـه چنگ آمد زود...
                                                      
دفتر مشق حسن گم شده بود
                                                                                   
این طرف،
                                                                                            
آنطرف، نیمکتش را مـی گشتتو کجایی بچه؟؟؟
               
بله آقا، اینجا
                           
همچنان مـی لرزید...
                                               
"پاک تنبل شده ای بچه بد"
                                                                             "به خدا دفتر من گم شده آقا، همـه شاهد هستند""ما نوشتیم آقا"
              بازکن دستت را...
                              
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش ب
                                                                                  
او تقلا مـی کرد
                                                                                                 
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشـه ی صورت او قرمز شد
                               
هق هقی کرد
                                           
و سپس ساکت شد...
                                                               
اما همچنان مـی گریید...
                                                                                        
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
                                  
زیر یک مـیز،
                                                
کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد...
                                                                                 
گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
                                              
غرق درون شرم و خجالت گشتم
                                                                               
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زدسرخی گونـه او، بـه کبودی گروید...
                                        
صبح فردا دیدم
                                                       
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
                                                                                                
سوی من مـی آیند...خجل و دل نگران، منتظر ماندم من
                                     
تا کـه حرفی بزنند
                                                       
شکوه ای یـا گله ای، یـا کـه دعوا شاید
سخت درون اندیشـه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی ید، و حسن را بسپارید بـه ما
                                                                       
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا  
وقتی از مدرسه برمـی گشته
                              
به زمـین افتاده بچه ی سر بـه هوا، یـا کـه دعوا کرده
                                                                                           
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است
                                             
درد سختی دارد، مـی بریمش دکتر با اجازه آقا...
                                                                                                   
چشمم افتاد بـه چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
                       
منِ شرمنده معلم بودم
                                             
لیک آن کودک خرد و کوچک
                                                                             
این چنین درس بزرگی مـی داد
بی کتاب ودفتر....
من چه کوچک بودم
                  
او چه اندازه بزرگ
                                     
به پدر نیز نگفت
                                                    
آنچه من از سرخشم، بـه سرش آوردم
                                                                                          
عیب کار ازخود من بود و نمـیدانستم
من از آن روز معلم شده ام...
                              
او بـه من بـه یـاد آورد این کلام را...
                                                                   
که بـه هنگامـه ی خشم
                                                                                           
نـه بـه فکر تصمـیم
نـه بهدستوری

نـه کنم تنبیـهی
              
***
                    
یـا چرا اصلا من عصبانی باشم
                                                        
با محبت شاید، گرهی بگشایم
                                                                                        
با خشونت هرگز...
                                                                                                             
هرگز...

 
 

نوشته شده توسط ای کلک درون جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 21:39 موضوع شــــعــــر | لینک ثابت


امروز یـه روز دیگه ست

سلام بـه همـه دوستان

تشکر مـیکنم کـه به وبلاگ من سرزدید

آخرین پنج شنبه ماه مبارک رمضان،برای من با تمام روزای دیگه کـه تهران بودم فرق داشته،امـیدوارم که تا آخر شب همـین طور باشـه

من معمولا هر شب،اولین دقایق هر روز فال روزانـه اونروزمو مـیخونم و وقتی دیشب فال امروزو زدم فالم این بود

يك ملاقات و يا حضور درون جمع دوستان برايت خاطره‌انگيز خواهد شد. از طرف دوست يا خانواده‌اي نزديك، خبرهاي خوشي براي تو و خانواده‌ات درون راه است. از راه دور خبر بسيار مسرت بخشي خواهي شنيد. موضوع يك مسافرت بـه خوبي و خوشي بـه انجام مي‌رسد.

به كمك يكي از دوستانت مشكلي كه آزارت مي‌داد، رفع مي‌شود. درون يك آزمون و يا رقابت كاري موفق مي‌شوي و نگراني‌ات بي‌مورد هست چون اين موفقيت زمينـه‌ساز تحولات اقتصادي بعدي برايت خواهد بود.

صبح کـه از خونـه واسه آزمون رفتم بیرون،اصلا فکر نمـیکردم قبل آزمون یکی از دوستای جدیدمو ببینم،ولی برخلاف تصورم ایشونو دیدم و چند دقیقه یی کـه با هم بودیم خیلی خوش گذشت و کلی حال داد

دوستم بهم امـیدواری داد کـه غیر ممکنـه تو آزمون قبول شم و ازم خواست آزمون ندم،من کـه تا اونموقع زیـاد بـه خودمم امـیدوار نبودم واسه رو کم کنی دوستم بـه خودم امـیدوار شدم و رفتم آزمون دادم و قبول شدم (مبارکم باشـه)

بعد آزمون یکی از صمـیمـی ترین دوستام کـه خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم،زنگ زدو واسه افطار دعوتم کرد کـه برم خونـه شون دورهم باشیم و باهم خوش باشیم،مطمئنم کـه برم انشاالله خونـه شون، خیلی خوش مـیگذره

معذرت مـیحوام کـه خیلی طول کشید که تا بیـام این پستو تکمـیل کنم،دسترسی بـه اینترنت نداشتم

خدمتتون عرض مـیکردم:

ساعت 5 بعدازظهر از تهران با یکی از دوستام راه افتادیم بـه سمت کاشان،واسه افطار خونـه دوستم کـه دعوتم کرده بود بودیم که تا ساعت 12 اونجا بودیم خوش گذشت

ساعت 12 شب هم راه افتادیم بـه سمت زادگاه خودمون;فرخی

ساعت 4:15 صبح و دقیقا موقع سحر رسیدم بـه خونـه،وقتی اومدم خونـه همـه تعجب د چون هیشکی خبر نداشت تو راهم

جای همـه دوستان خالی سحریو خوردیم،بعد هم بـه یـاد سالهای گذشته رفتم مسجد جامع فرخی واسه نماز و دیدن دوستان،بعد از نمازم با برا بچ رفتیم بـه گلزار شـهدا

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 12:21 موضوع خـــــاطـــــــرات خـــــــــودم | لینک ثابت


اندکی فکر کن ...

به آنـهایی فکر کن کـه هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیـافتند.

به آنـهایی فکر کن کـه در حال خروج از خانـه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

به بچه هایی فکر کن کـه گفتند :
" زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار مـی کشند.

به دوستانی فکر کن کـه دیگر فرصتی به منظور در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را مـی دانستند.

به افرادی فکر کن کـه بر سر موضوعات پوچ و احمقانـه رو بـه روی هم مـی ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" مـی شود،
و حالا دیگر حتی روزنـه ای هم به منظور بازگشت وجود ندارد.

من به منظور تمام رفتگانی کـه بدون داشتن اثر و نشانـه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری مـی کنم.

من به منظور تمام بازماندگانی کـه غمگین نشسته اند و هرگز نمـی دانستند کـه :
آن آخرین لبخند گرمـی هست که بـه روی هم مـی زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریـه مـی کنم.

به افراد دور و بر خود فکر کنید ...

کسانی کـه بیش از همـه دوستشان دارید،
فرصت را به منظور طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هری کـه در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.

قدر لحظات خود را بدانید.

حتی یک ثانیـه را با فرض بر این کـه آنـها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنـها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛

و

"آینده"
ممکن هست هرگز وجود نداشته باشد.

لحظه

"حال" را دریـاب
چون تنـها فرصتی هست که به منظور رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.
اندکی فکر کن ...

نوشته شده توسط ای کلک درون چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 20:40 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


جملات عارفانـه دکتر شریعتی درون مورد عشق

عشق یک جوشش کور هست و پیوندی از سر نابینایی

دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال


 

#####################

 

عشق بیشتر از غریزه آب مـی خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع مـی کند و تا هرجا کـه روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج مـی گیرد

 

#####################

 

عشق با شناسنامـه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر مـی گذارد
دوست داشتن درون ورای سن و زمان و مزاج زندگی مـی کند


ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 17:27 موضوع عـــاشقــــانــــــــــه | لینک ثابت


مـنـاجــات

خدایـا !
خداياچگونـه تورابخوانم درحالي کـه من، من هستم

(بااين همـه گناه ومعصيت)

وچگونـه ازرحمت تونااميدشوم درحالي کـه تو، توهستي

(باآن همـه لطف ورحمت)

خدايا توآنچناني کـه من مي خواهم

مرانيزچنان کن کـه تومي خواهي

بزرگا !

مگر مي توان شيريني عشق تو را چشيد و از تو روي گردان شد ؟

مگر مي توان لذت همجواري با تو را درک کرد و ميل جاي ديگر داشت ؟

 

لطيفا !

آيا شود کـه من نيز دوست تو باشم و به عشق و محبت تو پاک گردم ؟

شود کـه شوق ديدارت بال پروازم را بگشايد و به خوب و بد راه دگر نينديشم ؟

جميلا !

توان روي تو ديدن و نعمتي ديگر خواستن ؟

توان رضايت تو را داشتن و چشم بـه ديگري دوختن ؟

 
از تو مي خواهم کـه مرا براي ديدن رويت انتخاب کني

اين تن را براي عبادتت ، لايق

اين قلب را براي شيداييت ، عاشق

اين چشم را براي ديدنت ، شايق

و اين جان را بـه مقام قربت ؛ واصل گردان

مي خواهم يک واصل باشم

ازمناجاتهاي امام سجاد(ع)

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 20:41 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


جملات زیبا و کوتاه از بزرگان

اینقدر نگوییم گل ها خار دارند،بگوییم خارها گل دارند.

 ----------------------------------------------------------

 قدر زمان حال را بدانید کـه گذشته هرگز برنمـی گردد و آینده شاید نیـاید.(گالیله)

----------------------------------------------------------

 -دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آن ها را آشکار مـی کند.(آنتوان چخوف)

 ----------------------------------------------------------

 -اگر صخره درون مسیر رود نبود ،رود هیچ آوازی از خود سر نمـی داد.

 ----------------------------------------------------------

 -افراد شجاع فرصت مـی آفرینند .ترسوها و ضعفا منتظر فرصت مـی نشینند.(گوته)

 ----------------------------------------------------------

 -هیچ مـی دانی فرصتی کـه از آن بهره نمـی گیری ،آرزوی دیگران است.(جک لندن)

 ----------------------------------------------------------

 -آیـا مـی پنداری کـه جسم کوچکی هستی ؟ولی درون تو جهان بزرگی نـهفته است.(امام علی علیـه السلام)

 ----------------------------------------------------------

 -آنچنان کار کن کـه گویی که تا ابد زندگی خواهی کرد و آنچنان زندگی کن کـه گویی همـین فردا خواهی مرد.(حدیث شریف)

 ----------------------------------------------------------

 -هر انسانی مرتکب اشتباه مـی شود ؛اما فقط انسان های احمق اشتباه خود را تکرار مـی کنند.(سیسرون)

 ----------------------------------------------------------

 -خداوند از ما نمـی خواهد کارهای بزرگ را بـه ثمر برسانیم .او فقط از ما مـی خواهد کارهای کوچک را با عشقی شگرف انجام دهیم.(مادر ترزا)

 ----------------------------------------------------------

 -تمامـی آنچه بدان نیـاز دارید که تا به وسیله آن بـه رویـاهای خود جامـه عمل بپوشانید، هم اکنون از آن شماست.

 ----------------------------------------------------------

 -اگر تو نمـی توانی باور کنی ،برایی کـه باور دارد همـه چیز امکان پذیر است.(انجیل)

 ----------------------------------------------------------

 -مشکلات مانند دست اندازهای جاده کمـی از سرعتتان کم مـی کند، اما از جاده صاف بعد از آن لذت خواهید برد .زیـاد روی دست اندازها توقف نکنید. بـه حرکتتان ادامـه دهید.

 ----------------------------------------------------------

 -هیچ وقت بـه خدا نگویید من یک مشکل بزرگ دارم ،به مشکلتان بگویید من یک خدای بزرگ دارم.

 ----------------------------------------------------------

 -چه بسیـارندانی کـه به هنگام غروب آفتاب چنان مـی گریند کـه ریزش اشک ها مانع از دیدن ستاره ها مـی شود.

 ----------------------------------------------------------

 -انسان مانند زمـین است.برای رسیدن بـه خوشبختی حتما سختی بکشد.زیرا اگر زمـین سختی زمستان را نکشد ،بهار نمـی شود.

 ----------------------------------------------------------

 -صاحب همت درون پیچ و خم های زندگی هیچ گاه با یـاس و استیصال روبه رو نخواهد شد.(ناپلئون بناپارت)

 ----------------------------------------------------------

 -کسی کـه شـهامت قبول خطر را نداشته باشد، درون زندگی بـه مقصود نخواهد رسید. (محمد علی كلی)

 ----------------------------------------------------------

 -اگر درون قدم اول موفقیت نصیب ما مـی شد، سعی و عمل دیگر معنایی نداشت.(موریس مترلینگ)

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 0:30 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


راز زیبایی (ارنستو چگوارا)

 

دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونـه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .


روز اولی کـه به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ ی حاضر نبود کنار او بنشیند .


نقطه مقابل او زیبارو و پولداری بود کـه مورد توجه همـه قرار داشت .او درون همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :


مـیدونی زشت ترین این کلاسی ؟


یک دفعه کلاس از خنده ترکید ...


بعضی ها هم اغراق آمـیزتر مـی خندیدند .


اما تازه وارد با نگاهی مملو از مـهربانی و عشق درون جوابش جمله ای گفت کـه موجب شد درون همان روز اول، احترام ویژه ای درمـیان همـه و از جمله من پیدا کند


اما بر عمن ، تو بسیـار زیبا و جذاب هستی .


او با همـین یک جمله نشان داد کـه قابل اطمـینان ترین فردی هست که مـی توان بـه او اعتماد کرد


و لذا کار بـه جایی رسید کـه برای اردوی آخر هفته همـه مـی خواستند با او هم گروه باشند .


او به منظور هری نام مناسبی انتخاب کرده بود . بـه یکی مـی گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... .


به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیـا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یـاور دانش آموزان را داده بود .


آری ویژگی برجسته او درون تعریف و تمجید هایش از دیگران بود کـه واقعاً بـه حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً بـه جنبه های مثبت فرد اشاره مـی کرد


مثلاً بـه من مـی گفت بزرگترین نویسنده دنیـا و به م مـی گفت بهترین آشپز دنیـا ! و حق هم داشت .


آشپزی م حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم کـه او توی هفته اول چگونـه این را فهمـیده بود


سالها بعد وقتی او بـه عنوان شـهردار شـهر کوچک ما انتخاب شده بود بـه دیدنش رفتم


و بدون توجه بـه صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً بـه او علاقه مندم .


پنج سال پیش وقتی به منظور خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر مـیدانستم


و او با همان سادگی و وقار همـیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز ، حتما قبل از آن جذاب بود !


در حال حاضر من از او یک سه ساله دارم . م بسیـار زیبا ست و همـه از زیبایی صورتش درون حیرتند


روزی مادرم از همسرم سؤال کرد کـه راز زیبایی مان درون چیست ؟


همسرم جواب داد :من زیبایی چهره م را مدیون خانواده پدری او هستم .


و مادرم روز بعد نیمـی از دارایی خانواده را بـه ما بخشید . شاد بودن، تنـها انتقامـی هست که مـیتوان از زندگی گرفت

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 0:6 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


نوشته ی شاملو درون شانزده ساله گی

به حق مـی توان زنده یـاد احمد شاملو را یکی از فعال ترین، پرکارترین و اثرگذارترین شاعران، نویسنده گان، پژوهش گران و اندیشمندان تاریخ فرهنگ و ادب ایران بـه شمار آورد. او کـه متولد ۲۱ آذرماه ۱۳۰۴ بود، فعالیت ادبی اش را درون سال ۱۳۲۰ شروع کرد و نخستین نوشته اش را زیرعنوان “بنفشـه ی زیبا” درون ۲۴ اردی بهشت ۱۳۲۱، یعنی زمانی کـه شانزده سال و۵ ماه و سه روز از تولدش مـی گذشت، درشماره ی ۶۰ اطلاعات هفتگی، صفحه ی۱۴، بـه چاپ رساند. درون این دوره از حیـات، شاملو نوجوانی احساساتی، پرشور، شکننده، نازک خیـال و به اعتباری، افراطی و تند رو بود. درون این پیـام “بنفشـه زیبا” را به منظور شما عزیزان نقل مـی کنیم. لطفا عنایت داشته باشید کـه این اثربا وجود وجه نوشتاری اش، درون عمق خود -به یمن قریحه واستعداد کم نظیر شاملو-آهنگین هست و فضایی لطیف و موسیقایی دارد. چیزی کـه بعدها نقش شاملو را بـه عنوان پیش روی “شعر سپید”، “شعر منثور” ویـا “شعر شاملویی” تثبیت کرد. شعری کـه تمایز اورا نسبت بـه شیوه ی بنیـان گذارشعر نوین – نیمای بزرگ – نشان مـی داد. شاملو از ایفای نقش متقدم این شیوه فراتر رفت ودرعمل- بـه زعم بسیـاری از صاحب نظران- موفق ترین شاعرش هم بود.

بنفشـه ی زیبا

روزی بـه هنگام بهاران، از آسمان – خبر دادند که: “خدای زیبایی – فردا بامداد – بـه تماشای زمـین خواهد آمد.”
طبیعت، مقدم او را گرامـی داشت.
جشن مجللی گرفت.
آستین بالا زد و مشاطه ای توانا – چمن را، ارغوان، و گل سرخ را، لاله گون نمود.
سپس از همان جا کـه مـی بایستی – مـیهمانان، پای بر زمـین گذاردند – که تا خانـه ی خود را، فرشی از چمن گسترد.
***
بامداد- خروس سحرخوان – آواز داد که:
“ای بستانیـان، برخیزید، خدای آمد.”
گل های قشنگ، زود از خواب برخاستند و لباس های رنگارنگ خود را پوشیدند.
بلبل های غزل خوان نیز بـه روی شاخه های درختان جای گرفتند.
باغبان هم از داربست های مـیوه، تاق های نصرت تشکیل داد.
خورشید، سر کوه های بلند – بـه در کشید و چشمکی زد.
یـادم نیست چه گفت، فقط مـی دانم معنی اشاره اش این بود که:
“خدا آمد.”
یک باره گل ها شروع بـه یدن د و بلبلان مشغول خواندن شدند.
یک پارپه “نور” و یک عالم “زیبایی” از دره ی خوشگل وزیبا و با صفا، پیدا شد.
صبا – دست بـه – از دنبالش مـی آمد و هزاران رایحه ی جان افزا، با خود مـی آورد.
ابر – برسرش – مروارید باران، نثار مـی کرد و رویش را مـی شست.
خدای، هم چنان کـه با جلال پیش مـی آمد و به هر طرف مـی نگریست، بنفشـه ی زیبایی دید کـه که شرمنده – سر بـه زیر انداخته است…
پیش رفت – “خدایـانـه” نگاهی بـه دو نمود، بـه بوسید و در کنارش گرفت و گفت:
“ای گل زیبا از چیست کـه چنین مغمومـی!
ترا – از آن زیبا آفریدیم کـه بستان را صفای چنان دهی”.
بنفشـه ی زیبا – با یک دنیـا شرم و ناز گفت:
“مرا – این همـه غم – از آن هست که زیبا هستم.
اگر من هم – چون دیگران – نازیبا بودم، کجا آزرم را پرده ی خود مـی ساختم؟”
خدای زیبایی را خوش آمد، سر بـه گوش بنفشـه گذاشت و آهسته گفت:
“آفرین! مرا از این گفتار نیک – خوش آمد.
پاداش چه مـی خواهی؟ بگوی!”
بنفشـه ی زیبا- سر بـه خاک نـهاد و پاسخ داد:
بارها دست بشر بـه قصد هلاک – بـه سوی ام آمده
و فرزندانم را درون برابر دیدگانم از شاخسار هستی
ربوده، مـی ترسم من هم از این زیبایی – بهره ای
جز مرگ نبینم.
حال – خداوند، این زیبایی را از من بگیر و به دیگری بده -
که زیبایی آفت جان است.

نوشته شده توسط ای کلک درون دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 4:7 موضوع شــــعــــر | لینک ثابت


تا آخرین نفس جا نزنی

پس از جدایی از همسر، از دست شغل و مرگ مادرش، کتابی نوشت کـه دوازده بار توسط انتشارات مختلف رد شد

جی کی رولینگ نویسنده سری کتابهای هری پاتر : پردرآمد ترین نویسنده تاریخ و برنده عنوان “تاثیر گذار ترین زن بریتانیـا”


-----------------------------------------------------------------------------------

توسط کمپانی سازنده موسیقی رد شدند چرا کـه کمپانی از صدا و موسیقی با گیتار آنـها خوشش نیـامد

گروه بیتلز: تاثیر گذار ترین گروه موسیقی قرن بیستم با فروش جهانی که تا ۱ مـیلیـارد نسخه از آثار


-----------------------------------------------------------------------------------

از دفتر روزنامـه ای کـه در آن مشغول بـه کار بود اخراج شد چرا کـه رئیسش فکر مـیکرد تخیل، خلاقیت و ایده های خوب ندارد

والت دیزنی: موسس شـهر بازی دیزنی لند و شرکت والت دیزنی (آفریننده مـیکی موس، سفید برفی و..) برنده ۲۲ جایزه اسکار

-----------------------------------------------------------------------------------

تا سن چهار سالگی قادر بـه حرف زدن نبود. اطرافیـان او را “فردی غیر اجتماعی با رویـاهای احمقانـه” مـیشناختند

آلبرت انیشتن نظریـه پرداز نسبیت و برنده جایزه نوبل فیزیک


-----------------------------------------------------------------------------------

در کودکی مورد سو استفاده قرار گرفت و بعد ها شلغش را بـه عنوان گزارشگر تلویزیون از دست داد چرا کـه او را مناسب تلویزیون نمـیداستند

اپرا وینفری مجری برنامـه تلویزیونی اپرا کـه به مدت ۲۵ سال درون ۱۴۵ کشور مختلف پخش شد
اولین بیلیونر سیـاه پوست جهان

-----------------------------------------------------------------------------------

معلم مدرسه اش بـه او گفته بود کـه زیـادی احمق هست و هیچ چیز یـاد نخواهد گرفت

توماس ادیسون دارنده امتیـاز ۲۵۰۰ اختراع کـه مـهم ترین آنـها لامپ الکتریکی است


-----------------------------------------------------------------------------------

از تیم بسکتبال دبیرستانش اخراج شد و بارها وبارها پشت سر هم شکست خورد

مایکل جردن بسکتبالیست حرفه ای سابق و معروف با عنوان بهترین بسکتبالیستی کـه تا بـه حال بوده است


-----------------------------------------------------------------------------------

در ۳۰ سالگی کارش را از دست داد.در ۳۲ سالگی درون یک دادگاه حقوق شکست خورد.در ۳۴ سالگی مجددا ور شکست شد

در ۳۵ سالگی کـه رسید,عشق دوران کودکی اش را از دست داد

در۳۶ سالگی دچار اختلال اعصاب شد

در ۳۸ سالگی درون انتخابات شکست خورد

در ۴۸,۴۶,۴۴ سالگی باز درون انتخابات کنگره شکست خورد

به۵۵ سالگی کـه رسید هنوز نتوانست سناتور ایـالت شود

در ۵۸ سالگی مجددا سناتور نشد

در ۶۰ سالگی بـه ریـاست جمـهوری آمریکا برگزیده شد

نام او آبراهام لینکلن بود……..جا نزد

هرگز جا نزنیم

برندگان آنـهایی هستند کـه جا نمـیزنند


هیچ چیز جلودار یک انسان واقعی نیست

چرا کـه شکست اولین قدم است

نوشته شده توسط ای کلک درون دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 3:57 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


سخنـان نــاب و پرمعنــای زنـدگی

سخنـان نــاب و پرمعنــای زنـدگی



در روزگاری کـه خنده ی مردم از زمـین خوردن توست،
پس برخیز که تا چنین مردمـی بگریند ...
.
.
.
درصد کمـی از انسانـها نود سال زندگی مـی کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار مـی کنند

.
.
.
نصف اشباهاتمان ناشی از این هست که
وقتی حتما فکر کنیم، احساس مـی کنیم
و وقتی کـه باید احساس کنیم، فکر مـی کنیم

.
.
.
سر آخر، چیزی کـه به حساب مـی آید تعداد سالهای زندگی شما نیست
بلکه زندگی ای هست که درون آن سالها کرده اید

.
.
.
همـیشـه درون زندگیت جوری زندگی کن که
"ای کاش"
تکیـه کلام پیریت نشود

.
.
.
چه داروی تلخی هست وفاداری بـه خائن،
صداقت با دروغگو،
و مـهربانی با سنگدل ...

.
.
.
مشکلات امروز تو به منظور امروز کافی ست،
مشکلات فردا را بـه امروز اضافه نکن ...

.
.
.
اگر حق با شماست، خشمگین شدن نیـازی نیست
و اگر حق با شما نیست، هیـچ حقی به منظور عصبانی بودن ندارید ...

.
.
.
ما خوب یـاد گرفتیم درون آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیـها،
اما هنوز یـاد نگرفتیم روی زمـین چگونـه زندگی کنیم

.
.
.
فریب مشابهت روز و شب‌ها را نخوریم
امروز، دیروز نیست
و فردا امروز نمـی‌شود ...

.
.
.
یـادمان باشد کـه : آن هنگام کـه از دست عادت مـی شود
به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست ...

.
.
.
زنده بودن حرکتی افقی هست از گهواره که تا گور
و زندگی حرکتی عمودی هست از زمـین که تا آسمان

.
.
.
برای دوست داشتن وقت لازم است،
اما به منظور نفرت
گاهی فقط یک حادثه یـا یک ثانیـه کافی است.

.
.
.
گاه درون زندگی، موقعیت هایی پیش مـیآید کـه انسان
باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد.

.
.
.
به یـاد ندارم نابینایی بـه من تنـه زده باشد
اما هر وقت تنم بـه جماعت نادان خورد گفتند: "مگه کوری؟"

.
.
.
مادامـی کـه تلخی زندگی دیگران را شیرین مـی کنی،
بدان کـه زندگی مـی کنی ...

.
.
.
هیچ انتظاری ازی ندارم!
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است

.
.
.
برای زنده ماندن دو خورشید لازم است؛
یکی درون آسمان و یکی درون قلب ...

.
.
.
در جستجوی قلبِ زیبا باش نـه صورتِ زیبا
زیرا هر آنچه زیباست همـیشـه خوب نمـی ماند
امـا آنچه خوب هست همـیشـه زیباست ...

.
.
.
هیچ وقت رازت رو بهی نگو؛
وقتی خودت نمـیتونی حفظش کنی،
چطور انتظار داری دیگه ای برات راز نگه داره؟

.
.
.
هیچ انسانی دوست نداره بمـیره !
اما همـه آرزو مـیکنن برن بـه بهشت.
اما، یـادمون مـیره کـه برای رفتن بـه بهشت اول حتما مرد ...

.
.
.
از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها، مـهری‌ها، اسفندی ها
چـون بهتـرین هستند

سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها، تیری ها، دی ـی ها
چـون صادق هستند

سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شـهریوری‌ ها، آذری‌ ها، آبانی ها
چـون بـه درد دلت گوش مـیدهند

سه نفر رو هرگز از دست نده :
مرداد ـی ها، خرداد ـی ها، بهمن ـی ها
چـون دوست ِ واقعی هستند
.
.
.
زیباترین عها درون اتاق های تاریک ظاهر مـی ‏شوند؛
پس هر موقع درون قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،
بدان کـه خدا مـی‏ خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.

.
.
.
نتیجه زندگی، چیزهایی نیست کـه جمع مـیکنیم
بلکه قلبهایی هست که جذب مـیکنیم

.
.
.
عجیب هست که بعد از گذشت یک دقیقه بـه پزشکی اعتماد مـی کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت بـه کلاهبرداری !
بعد از چند روز بـه دوستی
بعد از چند ماه بـه همکاری
بعد از چند سال بـه همسایـه ای ...
اما بعد از یک عمر بـه خدا اعتماد نمـی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده کـه اعتمادی فراتر آنچه مـی بایست را بـه او ببخشیم.
او کـه یگانـه هست و شایسته ...

نوشته شده توسط ای کلک درون یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 21:48 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


چگـونـه شـهادت امـیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟

پس از جریـان جنگ صفّین و تحمـیل ابوموسى اشعرى براى حکمـیّت؛ و بعد از بـه وقوع پیوستن جنگ نـهروان با خوارج، سه نفر از بزرگان خوارج کـه حضرت على(ع) را تکفیر کرده بودند تصمـیم گرفتند که تا به عنوان خونخواهى، سه نفر از والیـان و سران حکومتى را ترور نمایند.

یکى عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود کـه ترور امـیرالمؤمنین، امام على(علیـه‎السلام) را درون کوفه؛ و دیگرى بَرک بن عبدالله کـه او ترور معاویـه را درون شام؛ و سومـین نفر عمر بن بکر، کـه ترور عمرو بن عاص را درون مدینـه بـه عهده گرفت.

و بعد از آن کـه هر سه منافق، هم قسم شدند کـه یـا کشته شوند یـا هدف شوم خود را بـه اجراء درآورند، هر کدام بـه سوى هدف مورد نظر خود رهسپار شدند.

و عبدالرّحمن بعد از آن وارد کوفه شد، روزى درون یکى از کوچه‎هاى کوفه، زنى را بـه نام قُطّام کـه پدرش درون جنگ نـهروان کشته شده بود ملاقات کرد.

و چون قطّام، زنى بسیـار زیباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نیز از قبل مذاکراتى با او براى خواستگارى کرده بود، بعد شیفته جمال او گردید و نسبت بـه آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پیشنـهاد ازدواج بـه قطّام داد.

قطّام درون پاسخ گفت: درون صورتى با پیشنـهاد تو موافقت مى‎کنم کـه سه هزار درهم و یک غلام مـهریـه‎ام قرار دهى، مشروط بر آن کـه علىّ ابن ابى طالب را نیز بـه قتل برسانى.

عبدالرّحمن براى امتحان قطّام گفت: دو شرط اوّل را مى‎پذیرم؛ لیکن مرا از قتل علىّ معاف دار.

قطّام گفت: خیر، چون شرط سوّم از همـه مـهمتر است؛ و اگر مى‎خواهى بـه کام و عشق خود برسى، بایستى حتما انجام پذیرد.

عبدالرّحمن وقتى چنین شنید، گفت: من بـه کوفه نیـامده‎ام، مگر بـه همـین منظور.

پس از آن، قطّام هر ساعت خود را بـه شکلى آرایش و زینت مى‎کرد و در مقابل عبدالرّحمن بـه طنّازى و عشوه‎گرى مى‎پرداخت که تا آن کـه او را بیش از پیش دلباخته خود نماید.

و چون آتش عشق و عبدالرّحمن شعله‎ور گشته و فزونى یـافت؛ و نیز زمان موعود با هم‎پیمانانش فرا رسید، آن ملعون شمشیرى مسموم همراه خود برداشت؛ و سحرگاه بـه مسجد کوفه وارد گشت.

هنگامى کـه نماز صبح بـه امامت حضرت على(علیـه‎السلام) شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ایستاد؛ و هنگامى کـه سر از سجده برمى‎داشت ناگهان عبدالرّحمن فریـادى کشید و با شمشیر بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گریخت.

در همـین لحظه امام اظهار داشت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»؛ قسم بـه پروردگار کعبه، رستگار و سعادتمند شدم.

بعد از آن، حضرت را با فرق شکافته و بدن خونین بـه منزل آوردند؛ و پزشکان بسیـارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، یکى از آنان پزشکى بود بـه نام اثیر بن عمرو سکونى، کـه بر بالین حضرت وارد شد؛ و شروع بـه مداوا گردید.

اطرافیـان و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم بـه پزشک دوخته کـه چه مى‎گوید؛ و نتیجه چه خواهد شد.

پس از آن کـه پزشک نگاهى بـه جراحت آن حضرت کرد، گفت: ى را ذبح نمایید و سفیدى جگر ریـه آن را که تا سرد نشده، سریع بیـاورید.

وقتى آن را آوردند، پزشک رگ مـیان سفیدى را بیرون آورد و مـیان شکاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظه‎اى درنگ نمود، درون حالتى کـه تمامى افراد درون انتظار نتیجه، لحظه شمارى مى‎د.

سپس شکاف سر را باز کرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى بـه آن، خطاب بـه حضرت کرد و عرضه داشت: اى امـیرالمؤمنین! اگر وصیّتى دارى بفرما، چون متاسفانـه زخم شمشیر و زهر آن بـه مغز سر اصابت و سرایت کرده؛ و راهى براى معالجه آن نیست.

لذا حضرت بـه فرزندش امام حسن مجتبى(علیـه‎السلام) فرمود: پسرم! اگر من خوب شدم، خودم آنچه را کـه صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مى‎دهم.

و چنانچه خوب نشدم و از دنیـا رفتم، سعى کنید بـه او سخت نگیرید و در قصاص تجاوز نکنید، چون او یک ضربت شمشیر زده هست شما هم حق ندارید بیش از یک ضربت بـه او بزنید.


ایـام  شـهادت حضرت امـیرالمونین، علی (ع) تسلیت باد

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 17:50 موضوع مـــــنــــاســبــتــهــای قـــــمــــــــری | لینک ثابت


مقاله: نزول قرآن

قرآن مجموعه ی آیـات و سوره های نازل شده بر پیـامبر اسلام(ص) هست که پیش از هجرت و پس از آن درون مناسبت های مختلف و پیش آمدهای گوناگون بـه طور پراکنده نازل شده هست و سپس گردآوری شده و به صورت مجموعه کتاب درآمده است.

یکی‌ از مباحثی‌ که‌ درون علوم‌ قرآنی‌ و به‌ خصوص‌ تاریخ‌ قرآن‌ مطرح‌ است‌ بحث‌ نزول‌ قرآن‌ است‌. که‌ آیـا نزول‌ قرآن‌ به‌ چه‌ صورت‌ بوده‌ است‌، آیـا نزول‌ تدریجی‌ بوده‌ یـا اینکه‌ نزول‌ قرآن‌ دفعی‌ بوده‌ است‌؟ قرآن‌ درون چه‌ زمانی‌ نازل‌ شده‌ است‌؟ یـا آغاز نزول‌ آن‌ چه‌ هنگام‌ بوده‌ است‌؟

در مورد نزول‌ قرآن‌ سه ‌آیـه‌ محور بحثهای‌ مفسرین‌ و دانشمندان‌ علوم‌ قرآنی‌ قرار گرفته‌ است‌. این‌ سه‌ آیـه ‌به‌ ترتیب‌ نزول‌ عبارتند از:

۱ـ آیـه‌ اول‌ سوره‌ قدر: « انا انزلناه‌ فی‌ لیلة‌ القدر».

۲ـ آیـه‌ سوم‌ سوره‌ دخان‌: « انا انزلناه‌ فی‌ لیلة‌ مبارکة انا کنا منذرین ».

۳ـ آیـه‌ ۱۸۵ سوره‌ بقره‌: « شـهر رمضان‌ الذی‌ انزل‌ فیـه‌ القرآن‌…»

آنچه‌ براساس‌ این‌ سه‌ آیـه‌ به‌ ذهن‌ مـی‌آید این‌ است‌ که‌ انزال‌ قرآن‌ درون یک‌ شب‌ مبارک‌ که‌ همان‌ لیلة‌ القدر است‌ واقع‌ شده‌ است‌. و شب‌ قدر نیز درون ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ قرار دارد. پس‌ قرآن‌ درون ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ و در شب‌ قدر نازل‌ شده‌ است‌. حال‌ سؤال‌ این‌ است‌ که‌:

 ۱ـ شب‌ قدر چه‌ شبی‌ است‌؟

 ۲ـ آیـا این‌ نزول‌ قرآن‌ بصورت‌ دفعی‌ و یکجا بوده‌ است‌ یـا اینکه‌ آغاز نزول‌ قرآن‌ درون شب‌ قدر بوده‌ است‌؟

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:20 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


دل نوشته شب نوزدهم

در مفاتیح الجنان درون اعمال مشترک شب قدر بـه نقل از علامـه مجلسی(ره) آمده هست که بهترین اعمال درون این شب ها طلب آمرزش و دعا به منظور حوایج دنیـا و آخرت خود و پدر و مادر و خویشان و برادران مومن (زنده و مرده آنـها) است.

گویـا ماه رمضان ماه دعاست و شب های قدر فراوان تر حتما دعا کرد چرا کـه شب نزول فرشتگان است.فرشتگانی کـه در این شب نازل مـی شوند هنگام بازگشت بـه آسمان ها دعای مومنین را نیز با خود بالا مـی برند.شاید امشب بالا رفتن دعا آسان تر است.

در سوره بقره از آیـه ۱۸۳ بحث روزه و صیـام مطرح و وجوب آن ذکر شده است.آیـات ۱۸۴ و۱۸۵ نیز بـه بحث احکام روزه پرداخته و اینکه ماه رمضان ماه نزول قرآن است.اما آیـه ی ۱۸۶ کـه یکی از لطیف ترین آیـات قرآن هست در ادامـه آیـات روزه و رمضان آمده و به بحث دعا پرداخته است. و در ادامـه آیـه ۱۸۷ نیز دوباره احکام روزه و رمضان پی گرفته شده است. ما معتقدیم قرآن کـه از طرف خدای حکیم نازل شده و چینش آیـات آن نیز با دستور حضرت حق بوده است.به همـین خاطر قرار گرفتن آیـه ۱۸۶ با موضوع دعا درون ضمن آیـات روزه و رمضان و آن هم با این لطافت نشان از این دارد کـه ماه رمضان ماه دعاست. از طرف دیگر با توجه بـه اینکه درون آیـه ۱۸۵ بـه نزول قرآن درون ماه رمضان اشاره و مشخص هست که نزول نیز درون شب قدر ماه رمضان بوده بعد بهترین شب به منظور دعا شب قدر هست که شب نزول قرآن است.

البته حتما اشاره کنم کـه در همـین سوره درون آیـات ۱۹۶تا ۲۰۳ کـه به موضوع حج اختصاص یـافته نیز درون ضمن بحث بـه موضوع دعا نیز اشاره شده هست ولی لطافت ایـه ۱۸۶ را ندارد.

خداوند درون آیـه ۱۸۶ مـی فرماید:« واذا سئلک عبادی عنی فانّی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعانِ فلیستجیبوا لی ولیومنوا بی لعلهم یرشدون»(هنگامـی کـه بندگان من از تو درباره من مـی پرسند؛ همانا من نزدیکم، خواسته خواننده را اجابت مـی کنم آنگاه کـه مرا مـی خواند. بعد باید آنان مرا اجابت کنند و به من ایمان بیـاورند باشد کـه راه یـابند)

در این آیـه خداوند هفت بار از خود سخن گفته هست و هفت بار نیز از بندگانش و این باعث لطافت آیـه مـی شود.از طرف دیگر اگر دقت کنیم کـه در ۱۵ آیـه قرآن از سوال مسلمانان با تعبیر (ویسئلونک…) سخن گفته و سپس بـه پیـامبر گرامـی اسلام خطاب مـی کند کـه به آنان بگو.. یعنی پیـامبر واسطه ابلاغ پیـام خداوند هست اما درون این آیـه «قل» نیز حذف شده و مستقیما فرموده هست «من نزدیکم..»

و همچنین بحث های فنی تر مانند اینکه از جمله اسمـیه استفاده شده و از صفت مشبهه «قریب» کـه دوام و پایداری را مـی رساند و همـه اینـها نشان از لطافتی دارد کـه در این آیـه موج مـی زند.البته همـه آیـات قرآن لطیف اند اما این ایـه لطیف تر، چرا کـه از سوی خدایی نازل شده هست که لطیف است.« و هو اللطیف الخبیر»(انعام۱۰۳)

اما آنچه کـه در این شب ها مـهم هست و بسیـار هم مـهم، اینکه چه بخواهیم و چگونـه بخواهیم؟

ما انسان ها درخواست هایمان نیز مانند خودمان محدود هست و بـه آنچه حتما بخواهیم درون اکثر مواقع آگاهی نداریم. بـه همـین خاطر حتما در محضر انسان هایی قرار بگیریم کـه از افقی بالاتر از نیـازمندی های مادی روزمره بـه احتیـاجات ما مـی نگرند و به ما آموزش مـی دهند کـه چه و چگونـه از خداوند بخواهیم. و آنان ا معصوم و بزرگوارعلیـهم السلام هستند.

در این شب های بزرگ و نورانی درون محضر آن بزرگواران مـی نشینیم و با آنان هم نوا مـی شویم و آنچه را کـه آنان درون خلوت عارفانـه خالی از اغیـارشان از ارحم الراحمـین خواسته اند ما نیز از عمق وجود خود فریـاد مـی کنیم.

دعاهایی کـه از ا عزیز رسیده هست قرآن صاعد است. درون شب قدر قرآن «من لدن حکیم علیم» بر قلب نازنین انسان کامل، خاتم پیـامبران نازل مـی شود و از این طرف نیز چه بسیـار خوب هست کلماتی را درون دل و بر زبان خود برانیم  که از قلب انسان های کامل بـه سوی خدا بالا رفته است.

باید بـه خود یـادآوری کنم کـه یـادت باشد دعا خواندنی نیست؛ دعا خواستنی است.ما عادت کرده ایم دعاها را نیز بدون توجه بـه معنا و محتوی فقط بخوانیم و بر زبان برانیم، درون صورتی کـه دعا را حتما از عمق وجودمان از او بخواهیم.فکر کنم اگر ما فقط یک جمله را از عمق وجود و سویدای دل از خدایی کـه به ما نزدیک هست بخواهیم بسیـار ارزش مند تر هست از اینکه دعاهای بسیـار طولانی را بدون توجه بخوانیم.

بگذریم، از رسول خدا سوال شد اگر شب قدر را درک کردم چه چیزی از خدا بخواهم؟فرمودند: عافیت را.

یـا ولی العافیة

اسئلک العافیة

عافیة الدنیـا و الآخره

التماس دعا

برگرفته شده از سایت استاد آخوندیhttp://akhondy.ir/?p=402

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:11 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


:: درون محضر وحي با رهبر معظم انقلاب

بهترين دعاها درون شب‌هاي قدر از منظر رهبر انقلاب


فرمود «ليلةالقدر خير من الف شـهر»؛ شبى كه بـه عنوان ليلةالقدر شناخته شده هست و مردد هست بين چند شب درون ماه رمضان، از هزار ماه برتر و بالاتر است. درون ساعت‌هاى كيميايى ليلةالقدر، بنده‌ى مؤمن بايد حداكثر استفاده را بكند. بهترين اعمال درون اين شب، دعاست. درباره‌ى دعا هم امروز مطالبى را بـه شما برادران و ان عرض مى‌كنم. احياء هم براى دعا و توسل و ذكر است. نماز هم - كه درون شب‌هاى قدر يكى از مستحبات هست - درون واقع مظهر دعا و ذكر است. درون روايت وارد شده هست كه دعا «مخّ العبادة»؛ مغز عبادت، يا بـه تعبير رايج ماها، روح عبادت، دعاست. دعا يعنى چه؟ يعنى با خداى متعال سخن گفتن؛ درون واقع خدا را نزديك خود احساس كردن و حرف دل را با او درون ميان گذاشتن. دعا يا درخواست است، يا تمجيد و تحميد است، يا اظهار محبت و ارادت است؛ همـه‌ى اينـها دعاست. دعا يكى از مـهمترين كارهاى يك بنده‌ى مؤمن و يك انسان طالب صَلاح و نجات و نجاح است. دعا درون تطهير روح چنين نقشى دارد.

دستاوردهاى دعا چيست؟ وقتى ما با خدا سخن مى‌گوييم، او را نزديك خود احساس مى‌كنيم، مخاطب خود مى‌دانيم و با او حرف مى‌زنيم، اين دستاوردها از جمله‌ى فوايد و عوايد دعاست. زنده نگهداشتن ياد خدا درون دل، غفلت را - كه مادر همـه‌ى انحراف‌ها و كجى‌ها و فسادهاى انسان، غفلت از خداست - مى‌زدايد. دعا غفلت را از دل انسان مى‌زدايد؛ انسان را بـه ياد خدا مى‌اندازد و ياد خدا را درون دل زنده نگه مى‌دارد. بزرگترين خسارتى كه افراد محروم از دعا مبتلاى بـه آن مى‌شوند، اين هست كه ياد خدا از دل آنـها مى‌رود. نسيان و غفلت از خداى متعال براى بشر بسيار خسارتبار است. درون قرآن چند آيه درون اين‌باره ذكر شده و بحث مفصلى دارد.

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:36 موضوع مـــــنــــاســبــتــهــای قـــــمــــــــری | لینک ثابت


چه دانی کـه شب قدر چیست؟

زمانی کـه به دهه آخر ماه مبارک رمضان نزدیک مـی شویم و به یـاد شب قدر مـی افتیم و آیـات سوره قدر را مرور مـی کنیم، بار دیگر با پرسش هر ساله خداوند از انسان روبرو مـی شویم که: تو چه دانی کـه شب قدر چیست؟ شاید بـه جرئت بتوان گفت کـه این پرسش آسمانی ترین پرسشـهای قرآن کریم باشد کـه تا ابد پاسخ مـی طلبد و انسان را بـه تفکر درون باب غیب وامـی دارد. چقدر ساده لوحی هست که تصور شود کـه پاسخ این پرسش روشن هست و خداوند خود درون ادامـه آیـه پاسخ آن را واضح ساخته است.

از دل این پرسش خداوند پرسشـهای بسیـار دیگری متولد شده اند کـه آنـها نیز پاسخ مـی طلبند. معنای محصل قدر و تقدیر و شب قدر و فرود آمدن فرشتگان و روح درون این شب چیست؟ از دیر زمان عالمان مسلمان درون پی پاسخ بـه این پرسشـها زحمات بسیـاری متحمل شده اند. اما که تا چه حد موفق شده اند کـه به پاسخی قانع کننده برسند جای تامل دارد. به منظور آشنایی بیشتر خوانندگان بـه برخی از این پرسش و پاسخها کـه ممکن هست در این ایـام به منظور هری پیش آید مـی پردازیم:

1- شب قدر چیست؟
 

شب قدر بر طبق بیـان قرآن کریم نامـی هست برای شبی کـه در آن قرآن کریم بر پیـامبر عظیم الشان نازل شد و عالم معنای بی نـهایت آنقدر فرود آمد که تا توانست پا بـه عرصه عالم این جهانی با نـهایت گذاشت و با آن پیوند خورد. خداوند درون سوره قدر مـی فرماید: إِنَّا أَنزَلْنَهُ فى لَیْلَةِ الْقَدْرِ ، ما این قرآن را درون شب قدر نازل کردیم.

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:33 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


اس ام اس شـهادت حضرت علی(ع) و شب قدر

آمده‌ام ای خوب‌ترین، ای بهترین ، ای مـهربان‌ترین ، که تا در مـیهمانی بندگانت

مرا نیز بپذیری و بخشش گناهان را بدرقه ی راهم کنی . . .

الهی العفو ، العفو ، العفو…

.

.

.

یک عمر تماشای دری خون آلود / یـاد آوری حادثه ای سرخ و کبود

کم کم بـه علی بال پ مـیداد / ای تیغ نیـازی بـه حضور تو نبود . . .

التماس دعا

.

.

.

دلت را با خداوند آشنا کن / ز عمق جان خدایت را صدا کن

دل غفلت زده مانند سنگ هست / مس دل را بـه یـاد او طلا کن

به پیش او گشا دست نیـازی / بـه درگاه بلند او دعا کن . . .

التماس دعا

.

.

.

آن شب قدری کـه گویند اهل خلوت امشب است

یـا رب این تاثیر دولت درون کدامـین کوکب است

تا بـه گیسوی تو دست ناسزایـان کم رسد

هر دلی از حلقه ای درون ذکر یـا رب یـا رب هست . . .

.

.

.

شب قدر هست و قدر آن بدانیم /  نماز و جوشن و قرآن بخوانیم

 به درگاه خدا غفران و توبه /  بـه شرطی کـه سر پیمان بمانیم . . .

.

.

آیـا درون رؤیـاهایتان ، سبکبالی و لذت پرواز روح را احساس کرده اید ؟

شب قدر، رؤیـایی هست که بـه حقیقت مـی پیوندد . . .

التماس دعا

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:31 موضوع مـــــنــــاســبــتــهــای قـــــمــــــــری | لینک ثابت


تست روانشناسی:الگوی زندگی شما کیست؟

تست روانشناسی:الگوی زندگی شما کیست؟

الگوي زندگی تو كيست؟ تحقیقات اخیر برخی دانشمندان حاکی از اونـه کـه مغز انسان از روابط ریـاضی به منظور ذخیره ی علایق و احساسات استفاده مـی کنـه! بدون نگاه بـه جوابها این تست رو انجام بده.

۱- یـه عدد از ۱ که تا ۹ انتخاب کن.
۲- اون رو درون عدد ۳ ضرب کن.
۳- حاصل رو بعلاوه ۳ کن.
۴- دوباره حاصل رو درون ۳ ضرب کن.
۵- یـه عدد ۲ یـا ۳ رقمـی بدست مـی آوری.
۶- ارقام عدد خودتو رو با هم جمع کن (مثلا اگر عددت۵۲ هست ۵ رو با ۲جمع کن) .
. . . .

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 21:51 موضوع مـــــــطـــــــالــــــب طــــنــــــز | لینک ثابت


ܓ✿ مولود رمضان ܓ✿

مـیلاد باسعادت سبط اکبر پور حیدر فرزند زهرای اطهر کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیـه السلام راخدمت آقا امام زمان عج وتمامـی شیعیـان ومحبین آن حضرت تبریک وتهنیت عرض مـیکنم

نیمـه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب

چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب

جشن مـیلاد حسن درون عرش اعلا گشته بر پا

زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب

مـیلاد کریم سبزپوش آل فاطمـه، تنـهاترین سردار لشکر حیدر و غریب شـهر پیـامبر بر همـه عاشقانش تهنیت باد.


نوشته شده توسط ای کلک درون جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 18:0 موضوع مـــــنــــاســبــتــهــای قـــــمــــــــری | لینک ثابت


ويژه نامـه اي بـه مناسبت ميلاد باسعادت حضرت امام حسن مجتبی (ع)

ويژه نامـه اي بـه مناسبت
ميلاد باسعادت حضرت امام حسن مجتبی (ع)

پانزدهم رمضان سال سوم هجری قمری

شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)
پيشواى دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده على (ع) با گرامى پيامبر اسلام (ص) بود، درون نيمـه ماه رمضان سال سوم هجرت درون شـهر مدينـه ديده بـه جهان گشود.(1)

حسن بن على (ع) از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريباً هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفت.

پس از درگذشت پيامبر (ص) تقريبا سى سال درون كنار پدرش امير مومنان (ع) قرار داشت و پس از شـهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) بـه مدت 10 سال امامت امت را بـه عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت درون سن 48 سالگى بـه درجه شـهادت رسيد.

فريادرس محرومان
در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى درون برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع بـه عهده دارند و به حكم پيوندهاى عميق معنوى و رشته‏ هاى برادرى دينى كه درون ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره درون تأمين نيازمنديهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان دينى ما، نـه تنـها سفارشـهاى مؤكدى درون اين زمينـه نموده‏ اند، بلكه هر كدام درون عصر خود، نمونـه برجسته‏ اى از انساندوستى و ضعيف نوازى بـه شمار مي رفتند.

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 17:56 موضوع مـــــنــــاســبــتــهــای قـــــمــــــــری | لینک ثابت


عهایی از کتاب کلاس اول ۷۰ سال پیش

ایـام کلاس اول دبستان یکی از پرخاطره ترین دوران زندگی آدم هاست و همـه ی ما دوست داریم به منظور یک بار هم کـه شده، نخستین کتاب درسی زندگی مان را بـه دست بگیریم و صفحه های آن را بـه یـاد دوران کودکی ورق بزنیم و کمـی هم درون آن تأمل کنیم. گاهی هم افسوس مـی خوریم کـه ای کاش کتاب فارسی کلاس اول مان را بـه عنوان یـادگاری نگه مـی داشتیم.


عبدالحسین کلهرنیـا گلکار فردی هست که کتاب اول ابتدایی خود را حدود ۷۰ سال حفظ و نگه داری کرده است. کلهرنیـا بیش از ۳۰ سال درون مدرسه های استان کرمانشاه بـه عنوان معلم هنر سعی کرده نظم را درون زندگی دانش آموزان نـهادینـه کند و امروز مـی توان از او بـه عنوان یکی از دانش آموزان منظم هفت دهه ی گذشته نام برد.


استفاده از کتاب یـادشده بـه سال های دهه ی ۱۳۲۰ مربوط مـی شود و نوع خط بـه کار شده درون آن بـه صورت نستعلیق و نسخ است.

در آن دوران کـه دانش آموزان با این کتاب تحصیل مـی د، اواخر جنگ جهانی دوم بود.

کلهرنیـا کـه دوران خردسالی اش را با شعرها و جمله های کودکانـه ی این کتاب سپری کرده است، درون این باره مـی گوید: «تأثیر مثبت و شادی آور بعضی از حکایت های این کتاب هنوز بعد از چند دهه بر روح و روان من باقی مانده؛ بـه طوری کـه بارها از این کتاب به منظور فرزندان و نوه هایم قبل از رفتن بـه مدرسه، خوانده ام. برخی از حکایت های این کتاب عبارت اند از: شب مـهتاب، بوسه ی مادر، عید نوروز و پیشی پیشی ملوسم.»


او با اشاره بـه انتقادی کـه در همان سنین کودکی بـه یکی از درس های این کتاب داشته است، مـی گوید: «درس «آذر و شخص کور» همـیشـه سؤالی آزاردهنده درون ذهن من بـه وجود مـی آورد کـه چرا نویسنده ی این کتاب ارزشمند، آن فرد نابینا را مرد کور خطاب مـی کند؟ چون من همـیشـه از واژه ی کور متنفر بودم کـه اصلاً چرا انسان بـه خاطر معلولیت حتما تا آخر عمر احساس ذلت کند و همـیشـه دوست داشتم کـه آدم علیل هرگز ذلیل نباشد.

نگه دارنده ی این کتاب قصد فروش آن را ندارد؛ مگر این کـه در مراکز فرهنگی خاص مورد بازدید عموم قرار گیرد.

نوشته شده توسط ای کلک درون جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 17:40 موضوع ســــــــــرگـــــــــــرمــــــــــــــــــی | لینک ثابت


ظروف قرمز شما را لاغر مـی کنند!

نتایج یک مطالعه جالب و عجیب نشان داده هست افرادی کـه در بشقاب و فنجان قرمز رنگ غذا مـی‌خورند و آب مـی‌نوشند، مقدار مصرف مواد غذایی آنـها که تا ۴۰ درصد کاهش پیدا مـی‌کند.


گروهی از کارشناسان آلمانی و سوئیسی درون این مطالعه دریـافتند از آنجا کـه رنگ قرمز بـه طور ناخودآگاهی مردم را بـه یـاد خطر، ممنوعیت و توقف مـی‌اندازد مـی‌تواند مانع از زیـاد خوردن شود و فرد را بـه کم خوری تشویق کند.

این کارشناسان بر اساس یـافته‌های اخیر خود تاکید د کـه دولت‌ها و صنایع غذایی حتما برای بسته بندی تنقلات و غذاهای ناسالم از رنگ قرمز استفاده کنند که تا یک نشانـه هشدار دهنده به منظور مصرف کنندگان باشد.

نتایج این مطالعه درون مجله «اشتها» بـه چاپ رسیده است.

نوشته شده توسط ای کلک درون جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 17:23 موضوع اطــــــلاعات عــمــــــومــــــــــــی | لینک ثابت


تست روانشناسی شخصیت جدید

تست روانشناسی شخصیت جدید

به این تست شک نکنید. این آخرین و استانداردترین تست شخصیت شناسى هست که این روزها درون اروپا بین روانشناسان درون جریـان است. پاسخهایش هم اصلاً کار دشوارى نیست. کافى هست کمى بـه خودتان رجوع کنید. یک کاغذ و قلم هم کنار دستتان باشد کـه بتوانید امتیـازهایى کـه گرفته اید را جمع بزنید. حاضرید؟

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 5:7 موضوع ســــــــــرگـــــــــــرمــــــــــــــــــی | لینک ثابت


استقلال و سپاهان دو رقمي شدند

فدراسيون جهاني آمار و تاريخ فوتبال جهان اقدام بـه معرفي برترين‌هاي ماه اخير ميلادي کرده کـه بر اين اساس بارسلونا اسپانيا با 356 امتياز همچنان بـه عنوان برترين تيم جهان شناخته شده است. تيم‌هاي يونيورسيداد شيلي باب 339 امتياز و رئال مادريد اسپانيا با امتياز 295 درون رده دوم و سوم قرار دارند.

در ميان تيم‌هاي باشگاهي ايران، استقلال با 120 امتياز با صعود 15 پله‌اي از رتبه 106 بـه مکان نود و يکم باشگاه‌هاي جهان رسيده است. سپاهان نيز کـه در ماه گذشته درون رده 112 قرار داشت بـه مکان نود و سوم صعود کرده است.

نکته جالب توجه قرار گرفتن استقلال و سپاهان بالاتر از باشگاه‌هاي بزرگي مانند ليورپول انگليس (97) دارنده 5 عنوان قهرماني اروپا، رم ايتاليا (150)، اشتوتگارت آلمان ( 186) و سوياي اسپانيا (234) است.

پرسپوليس ديگر نماينده ايران با 75 امتياز از رتبه 291 بـه رده 273 صعود کرده است.

در ميان تيم‌هاي آسيايي چونبوک موتورز کره‌جنوبي درون رده 61 جهان با امتياز 145.5 قرار دارد و بهترين تيم قاره کهن محسوب مي‌شود.

*رده‌بندي 10 تيم برتر بـه شرح زير است:

1- بارسلونا اسپانيا، 356 امتياز

2- يونيورسيداد شيلي، 339 امتياز

3- رئال مادريد اسپانيا، 295 امتياز

4- بايرن مونيخ آلمان، 290 امتياز

5- اتلتيکو مادريد اسپانيا، 280 امتياز

6- بوکاجونيورز آرژانتين، 268 امتياز

7- چلسي انگليس، 266 امتياز

8- آسانسيون پاراگوئه، 251.5 امتياز

9- کورينتيانس برزيل، 240 امتياز

10- ولز سارسفيلد آرژانتين، 237 امتياز

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 17:50 موضوع ورزشــــــــــــی | لینک ثابت


تعقیب مشتاقانـه ی امکان پذیرها

 «رویـاهای خود را گرامـی بدارید. زیرا آن ها فرزندان روح شما هستند و موفقیت های نـهایی شما نـهفته درون آن هاست.»

 ناپلئون هیل

سالها پیش وقتی باستان شناسی مقبره ی مصر باستان را حفاری مـی کرد، بـه بذرهایی کـه در تکه ای چوب پنـهان شده بود، برخورد نمود. بعد از 3000 سال کـه این بذرها کاشته شدند، نیروی بالفعل خود را بازیـافتند. علاوه بر استعدادهای ذاتی، آیـا حالت هایی چنین ناامـید کننده درون حیـات بشر وجود دارد کـه بشر را بـه یأس مطلق محکوم کند؟ یـا درون وجود انسان ها هم بذرهایی وجود دارد، انگیزه  ای کـه با آن پوسته ی سخت بدبختی را بشکافند؟

به این داستان کـه در 23 ماه مـه 1984 بـه آسوشیتدپرس مخابره شد، توجه کنید:

مری گرودا درون کودکی خواندن و نوشتن را نیـاموخت. دکترها درون او تشخیص عقب افتادگی دادند. درون نوجوانی برچسب «اصلاح ناپذیری» هم بـه او اضافه شد و محکوم بـه دو سال حبس درون دارالتأدیب شد. درون این محیط بسته مری به منظور یـادگیری تلاش کرد و روزی 16 ساعت درس مـی خواند. بعد هم پاداش تلاشش را گرفت. یعنی موفق بهب دیپلم دبیرستان شد.

اما بدبختی باز هم بـه سراغش آمد. او گرفتار مشکلات خانوادگی شد و دو سال بعد، با یـاری پدرش توانست آنچه را از دست داده بود، بازیـابد.

مری  دچار مشکلات مالی عدیده ای شده بود، با یـاری مؤسسه خیریـه بـه زندگی خود ادامـه داد. درون این زمان بود کـه دوره هایی را درون کالج سپری کرد. هنگام تکمـیل دوره ی کاری خود، به منظور خواندن رشته پزشکی، بـه مدرسه طب آلبانی درون خواستی فرستاد و پذیرفته شد.

مری گرودا لوئیز کـه اکنون ازدواج کرده است، درون بهار 1984 درون ارگون لباس فارغ التحصیلی را پوشید و وقتی مـی خواست مدرک اعتماد بـه نفس و پشتکار خود را بگیرد، هیچ حدس نمـی زد درون فکر او چه مـی گذرد.

در این نقطه کوچک از سیـاره زمـین، شخصی ایستاده بود کـه شجاعانـه رؤیـایی غیر ممکن را تحقق بخشیده بود. شخصی کـه الوهیت انسانی را بـه منصه ظهور رساند. اینجا دکتر مری گرودا لوئیز ایستاده بود.

جیمز ئئ. کانر

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:47 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانـه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مـیگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، مـیگذرد روزی این فاصله و دوری، مـیگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، مـیرسد همان روزی کـه به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب که تا صبح را اشک مـیریختیم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانـه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

تا عشق تو آمد درون قلبم، تو رفتی ، که تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، که تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانـه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

این من هستم کـه وفادار خواهم ماند ، این تو هستی کـه تنـها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم کـه آخرش مـیسوزم ، این تو هستی کـه مـیروی و من با چشمـهای خیس بـه آن دور دستها چشم مـیدوزم

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:40 موضوع عـــاشقــــانــــــــــه | لینک ثابت


تست جالب احساسي هستيد يا منطقي؟

با يک آزمايش ساده مي توانيد تشخيص دهيد کـه احساسي هستيد يا منطقي؟اين آزمايش ساده بـه اينگونـه هست که مطابق تصوير (1) دستانتان را درون حاليکه انگشتان از هم فاصله دارند بلافاصله و بدون هيچ فکري مانند تصاوير (2) و (3) درون هم گره کنيد.

اگر انگشت شست چپ مانند تصوير (2) روي انگشت شست راست قرار گرفت شما فرد احساسي هستيد و اگر بر عانگشت شست راست شما مانند تصوير (3)روي انگشت شست دست چپ قرار گرفت شما فردي منطقي هستيد. اگر کمي دقت کنيد درون خواهيد يافت کـه شما تنـها يک حالت انگشتان را مي توانيد براحتي داشته باشيد و اگر بخواهيد حالت عآنرا با انگشتان اجرا کنيد قدري مشکل خواهد بود و حالتي کـه براحتي بر شما مقدور مي باشد گويا نوع شخصيت شماست.....


خب... حالا کـه فهميدي جزو کدوم دسته اي ميتوني درون ادامـه خصوصيات هر دسته رو بخوني.

انسان ها بـه دو  دسته تقسيم مي شوند

الف) افراد احساسي       ب) افراد منطقی

افراد احساسي افرادي هستند کـه بر پايه احساسات و عواطف خود ، تصميمات مختلف زندگي شان را مي گيرند.اما افراد منطقي افرادي هستند کـه براساس عقل و منطق و استدلال خود تصميم گيري مي کنند. افراد احساسي نيمکره راست مغزشان فعال تر هست در صورتي کـه افراد منطقي نيم کره چپ مغزشان فعال تر است.

 افراد احساسي داراي خصوصياتي همچون خلاقيت، احساسي بودن، کلي نگر بودن، بلند پروازي و رؤيايي بودن و دل رحم بودن و ... مي باشند و نيز افراد منطقي خصوصياتي همچون: نظم، منطقي بودن، پرداختن بـه جزئيات، واقع گرا بودن، تحليل و استنتاج را دارا مي باشند. افراد منطقي يا احساسي هر کدام بـه نوبه خود عالي هستند و هيچ کدام بر ديگري برتري ندارد درون واقع اين دو گروه مکمل يکديگر درون روابط اجتماعي سالم هستند.

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:20 موضوع ســــــــــرگـــــــــــرمــــــــــــــــــی | لینک ثابت


مـیانمار را مـیگویم…

چشمـهای ما درون انتظار زولبیـا و بامـیه هست و چشم های تو غرق درون خون ٬سوختن پدر و مادرت را بـه نظاره نشسته است

دل ما لک زده برای شربت خنک و شیرین موقع افطار و دل تو لک زده به منظور نگاههای هم کیشانت

دل ما پر مـیکشد بـه سمت ربنای دم افطار و روح تو پر مـیکشد بـه سمت ربنا و جسدت را مانند حیوانی  مُثله مـیکنند

ادارات ما را دیرتر باز مـیکنند که تا بیشتر بخوابیم و سیخ های داغ درون چشم تو مـیکنند که تا راحت تر بخوابند

صدا و سیما درون عزای پخش نشدن لیگ برتر مـیسوزد و خبری از خانـه های سوخته ات و آوارگیت بـه ما نمـیدهد

عجب غربتی دارد این دنیـا ٬ ۲۰۰۰۰ (آری صفرهایش را درست شمرده ای ٬ بیست هزار )انسان مسلمان را درون عرض چند روز سوزاندند و دلی نسوخت

 مـیانمار را مـیگویم

اسمش را نشنیده اید؟؟

عجب دهکده کوچکی داریم ما

همـین دهکده جهانی را مـیگویم کـه خبر بال زدن مگسی بر روی بستنی اوباما را بـه سرعت نور پخش مـیکند

اگر چشمانشان آبی بود و موهای بور ٬فقط کافی بود ناخنی مـیشکست که تا تیتر تمام خبرگزاری ها شود ولی افسوس کـه جرمشان اسلام هست و خونشان بـه دستور دالایی لاما مباح !!!و برپایی هولناک ترین هلوکاست بشر٬ برایشان بی ارزش است

این روزها دالایی لاما و مجسمـه بودایش و اوباما و هیلاری اش بـه هم لبخند مـیزنند

افسوس کـه ما اندر خرید مرغ و سکه و افطاری هایمان و محصول جدید ایران خودرو گرفتاریم

راستی :سخنگوی وزارت امور خارجه ، درباره کشتار جمعی از مسلمانان کشور مـیانمار ابراز نگرانی کرد!!!

بسم رب الشـهدا

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

دیده بگشا ای صنم، ای ساقی مستان، علی!

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

آجرک الله بقیـه الله

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

به من خبر رسیده کـه یکی از آنان بـه خانـه زن مسلمان و زن غیر مسلمانی کـه در پناه ‏اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دستبند، گردن بند و گوشواره ‏های آنـها را از تن‏شان بیرون آورده است… درون حالی کـه هیچ وسیله‌ای به منظور دفاع جز گریـه و التماس نداشته‌اند،

آنـها با غنیمت فراوان برگشته ‏اند بدون اینکه حتی یک نفر از آنـها زخمـی گردد و یـا قطره ‏ای خون‏ از آنـها ریخته شود اگر بـه خاطر این حادثه مسلمانی از روی تاسف بمـیرد ملامت نخواهد شد، و از نظر من‏ سزاوار و بجا است!

(نـهج البلاغه خطبه ۲۷)

ای اقیـانوس ایستاده عدالت، یـا مـهدی…

ای فرزند خلف زهرا و ای علی حاضر و امام زمان…

برخیز و ببین و بشنو صحبت از خلخال یک پیرزن یـهودی نیست سخن از تجاوز بـه پنج هزار زن مسلمان است.

سخن از جنین‌هایی هست که از رحم مادر بیرون کشیده مـی‌شوند.

سخن از انسان‌هایی هست که زنده زنده درون آتش سوختند، نـه یک نفر و نـه ده نفر کـه بیست هزار نفر…

ظهر الفساد فی البر و البحر بمابت ایدی الناس

برگرد…

برگرد…

برگرد آقا جان اینـها مـی‌گویند بودایی‌ها صلح طلب هستند

اینـها مـی‌گویند حتما “دالایی لاما ” را الگوی صلح خویش قرار دهید… همو کـه بوسه بر دست شیمون پرز زد و در برابر دیوار ندبه شاید چنین روزی را آرزو مـی‌کرد…

یـا ابا صالح ای صلاه روز آدینـه برگرد…

اینان کـه در مـیانمار بـه خاک و خون کشیده مـی‌شوند مسلمانند و حب رسول خدا درون دل دارند.

اینان روزی پنج مرتبه تو را اقامـه مـی‌کنند هرچند نمـی‌دانند. مولا جان تو را بـه علی اصغر‌های بی گناه این امت برگرد..

برگرد…

اعتراف مـی‌کنیم بی تو نمـی‌توانیم، برگرد..

جهان تشنـه عدالت فرزند علی است

مولای آوارگان و مظلومان تو را نشاید کـه آه و فغان بیوه زنی را بشنوی و اجابت نکنی…

تو امام زمانی، یـابن امـیرالمومنین برگرد اینـها مسلمانند.

بر گرفته شده از سایت برادرم;علی اصغر http://akhondy.ir/

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 3:14 موضوع اطــــــلاعات عــمــــــومــــــــــــی | لینک ثابت


چند داستان جالب و آموزنده

 گاهی حتما نشنید
چند قورباغه از جنگلی عبور مـی د کـه ناگهان دو که تا از آنـها بـه داخل گودال عمـیقی افتادند.

بقیـه قورباغه ها درون کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند کـه گودال چقدر عمـیق هست به دو قورباغه دیگر گفتند: کـه دیگر چاره ای نیست شما بـه زودی خواهید مرد.

دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند کـه از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام مـی گفتند: کـه دست از تلاش

بردارند چون نمـی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام بـه داخل گودال پرت شد و مرد.

اما قورباغه دیگر با تمام توان به منظور بیرون آمدن از گودال تلاش مـی کرد. هر چه بقیـه قورباغه ها فریـاد مـیزدند کـه تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر مـی شد که تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیـه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمـی شنیدی؟

معلوم شد کـه قورباغه ناشنواست. درون واقع او درون تمام مدت فکر مـی کرد کـه دیگران او را تشویق مـی کنند.

——————————

جواب دندان شکن
روزی لئون تولستوی درون خیـابانی راه مـی رفت کـه ناآگاهانـه بـه زنی تنـه زد. زن بی وقفه شروع بـه فحش و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی کـه خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانـه معذرت خواهی کرد و در پایـان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن کـه بسیـار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی درون جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید کـه به من مجال این کار را ندادید

چند داستان کوتاه دیگر درون ادامـه مطلب

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه دهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 20:20 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


نامـه ای از طرف خدا

امروز صبح کـه از خواب بیدار شدی، نگاهت مـی کردم، امـیدوار بودم کـه با من حرف بزنی، حتی به منظور چند کلمـه، نظرم را بپرسی یـا

برای اتفاق خوبی کـه دیروز درون زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم کـه خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی کـه مـی

خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف مـی دویدی که تا حاضر شوی فکر مـی کردم چند دقیقه ای وقت داری کـه بایستی و

به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی

جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت کـه از جا پریدی، خیـال کردم مـی خواهی چیزی بـه من بگویی، اما تو بـه طرف تلفن

دویدی و در عوض بـه دوستت تلفن کردی که تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همـه

کارهای مختلف گمان مـی کنم کـه اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نـهار هی دور و برت را نگاه مـی کنی،

شاید چون خجالت مـی کشیدی، سرت را بـه سوی من خم نکردی!!! تو بـه خانـه رفتی و به نظر مـی رسید کـه هنوز خیلی کارها برای

انجام داری، بعد از انجام چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمـی دانم تلویزیون را دوست داری یـا نـه؟ درون آن چیزهای

زیـادی نشان مـی دهند و تو هر روز مدت زیـادی را جلوی آن مـی گذرانی، درون حالی کـه درباره هیچ چیز فکر نمـی کنی و فقط از

برنامـه هایش لذت مـی بری، باز هم صبورانـه انتظارت را کشیدم و تو درون حالی کـه تلویزیون را نگاه مـی کردی، شام خوردی و باز

هم با من صحبتی نکردی!!! موقع خواب، فکر مـی کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن کـه به اعضای خانواده ات شب بـه خیر گفتی،

به رختخواب رفتی و فوراً بـه خواب رفتی، نمـی دانم کـه چرا بـه من شب بـه خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح بـه من

سلام کردی؟! هنگامـی کـه به خواب رفتی، صورتت را کـه خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانـه لمس کردم، چقدر

مشتاقم کـه به تو بگویم چطور مـی توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی... احتمالاً متوجه نشدی کـه من همـیشـه درون کنارت و

برای کمک بـه تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را مـی کنی، حتی دلم مـی خواهد بـه تو یـاد دهم کـه چطور با دیگران

صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم کـه هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یـا گوشـه ای از قلبت

که بـه سوی من آید، خیلی سخت هست که مکالمـه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم

بود، بـه امـید آنکه شاید فردا کمـی هم بـه من وقت بدهی! آیـا وقت داری کـه این نامـه را به منظور دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نـه، عیبی

ندارد، من مـی فهمم و سعی مـی کنم راه دیگری بیـابم، من هرگز دست نخواهم کشید... دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه دهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 20:6 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


سخنان دکتر علی شریعتی

سخنان دکتر علی شریعتی

 هر چه هست به منظور مصلحتی است...و هر کـه هست بـه خاطر منفعتی است.

و هیچ چیزبه<<�خودش>>نمـی ارزد

دکتر شریعتی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر روزی تهدیدت بدان درون برابرت ناتوانند..

اگر روزی خیـانت دیدی بدان قیمتت بالاست..

اگر روزی ترکت بدان لیـاقت با تو بودن را نداشته اند..

دکتر شریعتی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مذهب شوخی سنگینی با من کرد .سالها مذهبی بودم بی آنکه خدایی داشته باشم...

دکتر شریعتی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فلسفه زندگی انسان درون این جمله خلاصه مـیشود.......

فدا آسایش زندگی به منظور فراهم آوردن وسایل آسایش زندگی

دکتر شریعتی

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ادامـــــــــــــــــــــــــه مــــــــــطلــــــــــــــــــب

نوشته شده توسط ای کلک درون یکشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 21:33 موضوع جـــمــــلات آمــــوزنـــده بـــزرگـــان | لینک ثابت


ای کلک...

نوشته شده توسط ای کلک درون شنبه هفتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 2:49 موضوع مـــــــطـــــــالــــــب طــــنــــــز | لینک ثابت


وصیتـی زیبـا و مانـدگار از آلبـرت انیشتیـن

روزی فرا خواهد رسید کـه جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای کـه از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار مـی گیرد و آدم هایی کـه سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم مـی گذرند.

آن لحظه فرا خواهد رسید کـه دکتر بگوید مغز من از کار افتاده هست و بـه هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم بـه پایـان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید بـه شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را بـه من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم بـه دیگران کمک کند کـه به حیـات خود ادامـه دهند.

چشمـهایم را بـه انسانی بدهید کـه هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را درون چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را بهی هدیـه بدهید کـه از قلب جز خاطره ی دردهایی پیـاپی و آزار دهنده چیزی بـه یـاد ندارد.

خونم را بـه نوجوانی بدهید کـه او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید که تا زنده بماند که تا نوه هایش را ببیند.

کلیـه هایم را بهی بدهید کـه زندگیش بـه ماشینی بستگی دارد کـه هر هفته خون او را تصفیـه مـی کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید کـه آنـها را بـه پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشـه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید بـه رشد خود ادامـه دهند که تا به کمک آنـها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریـاد بزند و ک ناشنوایی زمزمـه باران را روی شیشـه اتاقش بشنود.

آنچه را کـه از من باقی مـی ماند بسوزانید و خاکسترم را بـه دست باد بسپارید، که تا گلها بشکفند.

اگر قرار هست چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت بـه همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را بـه شیطان و روحم را بـه خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یـادم کنید.

عمل خیری انجام دهید، یـا بهی کـه نیـازمند شماست، کلام محبت آمـیزی بگویید.

اگر آنچه را کـه گفتم برایم انجام دهید، همـیشـه زنده خواهم ماند ...

نوشته شده توسط ای کلک درون جمعه ششم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 4:1 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


یـه جـاهای قشنـگی تو زنـدگی هـست ...

یـه جـاهای قشنـگی تو زنـدگی هـست ...

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
اونی کـه زود مـیرنجه زود مـیره، زود هم برمـیگرده. ولی اونی کـه دیر مـیرنجه دیر مـیره، اما دیگه برنمـیگرده ...

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
رنج را نباید امتداد داد حتما مثل یک چاقو کـه چیزها را مـی‏بره و از مـیانشون مـی‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همـیشـه قائله رنج آور را تمام کنی.

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
بزرگ‌ترین مصیبت به منظور یک انسان اینـه کـه نـه سواد کافی به منظور حرف زدن داشته‌باشـه نـه شعور لازم به منظور خاموش ماندن.

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
مـهم نیست کـه چه اندازه مـی بخشیم بلکه مـهم اینـه کـه در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
شایدی کـه روزی با تو خندیده رو از یـاد ببری، اما هرگز اونی رو کـه با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیـاست.

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
از درد های کوچیکه کـه آدم مـی ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشـه، لال مـی شـه.

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیـه.

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
همـیشـه وقتی گریـه مـی کنی اونی کـه آرومت مـیکنـه دوستت داره اما اونی کـه با تو گریـه مـیکنـه عاشقته.

به یک‏جایی از زندگی کـه رسیدی، مـی فهمـی
كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. بـه خاطر همـین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم مـیگه مواظب خودت باش.

و بالاخره خواهی فهمـید کـه :

همـیشـه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یـه شوخی بود" هست.

یک کم کنجکاوی پشت "همـین طوری پرسیدم" هست.

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.

مقداری خرد پشت "چه مـیدونم" هست.

و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.

زندگی چون گل سرخ است

پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...

یـادمان باشد اگر گل چیدیم

عطر و برگ و گل و خار همـه همسایـه دیوار بـه دیوار همند...!

نوشته شده توسط ای کلک درون جمعه ششم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 3:36 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


پست ثابت

خداوند بـه حضرت موسی فرمود:

با زبانی کـه گناه نکرده ای مرا بخوان که تا اجابت کنم"

حضرت موسی عرض کرد:

کدام زبان هست که گناه نکرده!؟

فرمود:تو با زبان دیگران گناه نکرده ای،بگو برایت دعا کنند.

دوستان عزیزی کـه گذرتان بـه این جا مـی افتد، لطفا برایم دعاکنید

که سخت محتاجم.

 

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه پنجم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:18 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


معجزه کن ...

 

گوشـه چشمم كه از اشك پر ميشود باز هم بغض سنگینی روی ام سنگینی مـی کند .دستانم

را به آسمان بلند مـی کنم. دستاني كه اگر تونخواهی هرگز نميتواند ببخشد. اگر تو نخواهي من

 نمي توانم.

خداي من! خوب ميداني كه وقتي آرزويي درون دل بنده ات جوانـه ميزند، وقتي براي بـه بار نشستن

 درخت آرزويش، درون طلب قطره اي آب، چشم نياز را با آب دعا تر ميكند، ديگرچشم انتظار

 براي اراده تو شده است!


خداي من! هر زمان كه نام تو قافيه شعرهايم ميشود، وزن غزل زندگي درون كفه تعادل آرام مي

گيرد. قافيه از توست. وزن از تو. غزل از تو. بي تو من هیچم


خداوندا! چه شده كه وقتي كه يكي از بنده هايت، چيزی را طلب مي كند بي پاسخش ميگذاري؟

 چه شده كه حافظ كلام تو، مرا درون ميان جفاي خار هجران بـه صبر بلبل دعوت ميكند؟ آخر چه

 حكمتي است كه تشنـه معرفتت را بـه آب وصال سيراب نميكني؟ ميداني كه نميدانم.

 

 

معبودا همچون فرزندی کـه تنـها پناهش پدر هست تنـها امـیدم تو هستی و فقط بـه شانـه های گرم تو

 تکیـه مـی کنم بعد فقط از تو مـی خواهم کـه مرا از این آشفتگی نجات داده و خلا یتیمـی را بر من

 پر کنی


خدايا! آرزوهايم را خوب ميداني و ميشناسي. ميدانم كه ميداني. ميداني كه هر چه كردم، بـه شوق

 رضاي تو كردم. اما .....

 

بزرگترين نعمتي كه از تو ديده ام لذتي هست كه از كمك بـه بندگانت بـه من بخشيده اي و صداقت

 و زلال بودن را بـه من عطا کردی اما آخر با بی لیـاقتی و مکرو ریـای آنـها چه كنم؟ کـه در جواب

 محبتهای خالصانـه من احساس لطیفم را ربودند و دل مـهتابی مرا بـه پرنده ای بی روح

 تبدیل د.

خدایـا رسم دنیـایت این است؟ چرا؟؟

زخمـی را کـه بر قلبم زدند را چه مرهمـیست؟با این گریـه های شبانـه چه کنم؟ آیـا باز هم عجولم؟ به

 چه اميدي صبوري كنم؟ چقدر ناتوان شده ام

چهی صدای شکستنم را شنید؟


چه كسي از اين آشوب قلب زخم خورده من خبر دارد جز خداي قلب من؟ بـه تو پناه مي برم اي

خداي مـهربان من. تنـهايم مگذارکه تنـها امـیدم تو هستی

 

 

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه پنجم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:15 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


پیـامـی از سوی خداوند

مـی دانم هراز گاهی دلت تنگ مـی شود.

همان دلهای بزرگی کـه جای من درون آن است
آنقدر تنگ مـیشود کـه حتی یـادت مـی رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس.

و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمـی خواهم تو همان باشی!

تو حتما در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

مـیدانی؟ شیشـه به منظور این شیشـه هست چون قرار هست بشکند.
و جنسش عوض نمـی شود ...

و مـیدانی کـه من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...

برای همـیشـه!

چون هر وقت گریـه مـیکنی دستان مـهربانم چشمانت را مـی نوازد ...

چون هر گاه تنـها شدی، تازه مرا یـافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست هست مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یـاد نبردم!

دلم نمـی خواهد غمت را ببینم ...

مـی خواهم شاد باشی ...

این را من مـی خواهم ...

تو هم مـی توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایـه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب کـه مـی خوابی روحت را نگاه مـی دارم که تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مـهربانم قلبت را مـی فشارد.

شبها کـه خوابت نمـی برد فکر مـی کنی تنـهایی ؟

اما، نـه من هم دل بـه دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی کـه تو را فرا مـی خواند بـه زیستن!

پروردگارت ...

با عشق !

نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه پنجم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:14 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


کدامين قبله

آنگاه کـه غروري را له مي کني، آنگاه کـه کاخ آرزوهايي را ويران مي کني، آنگاه کـه شمع اميدي را خاموش مي کني، آنگاه کـه بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه کـه حتي گوشت را مي بندي که تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه کـه خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ، مي خواهم بدانم،دستانت را بسوي کدام آسمان دراز مي کني که تا براي خوشبختي خودت دعا کني؟. بسوي کدام قبله نماز مي گزاري ؟


نوشته شده توسط ای کلک درون پنجشنبه پنجم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 0:58 موضوع عـــارفـــــــانــــــــــه | لینک ثابت


بدانيم چه مـی دهيم که تا چه بدست آوريم

پسر کوچکی روزی هنگام راه رفتن درون خیـابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد.او از پیدا این پول آن هم بدون هیچ زحمتی بسیـار خوشحال شد.این تجربه باعث شد کـه او بقیـه روزها هم با چشمان باز سرش را بـه سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد.او درون مدت زندگیش 296سکه 1 سنتی 48 سکه 5 سنتی 19سکه 10سنتی 16 سکه 25سنتی 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده ی یک دلاری پیدا کرد.یعنی مجموعا 13 دلار و 26 سنت .در برابر بدست آوردن این 13 دلار و 26 سنت او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا درون فصل پاییز از دست داد.او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز اسمان ها درون حالی کـه از شکلی بـه شکل دیگر درون مـی آمدند ندید.پرندگان درون حال پرواز و درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر هرگز جزئی از خا طرات او نشد.

نوشته شده توسط ای کلک درون چهارشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 22:0 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


بساط شيطان

به روايت افسانـه‌ها روزي شيطان همـه جا جار زد
كه قصد دارد از كار خود دست بكشد
و وسايلش را با تخفيف مناسب بـه فروش بگذارد
او ابزارهاي خود را بـه شكل چشمگيري بـه نمايش گذاشت
اين وسايل شامل خودپرستي ، ، نفرت ، خشم ، آز
حسادت ، قدرت‌طلبي و ديگر شرارت‌ها بود
ولي درون ميان آنـها يكي كه بسيار كهنـه و مستعمل بـه نظر مي‌رسيد
بهاي گراني داشت و شيطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد
كسي از او پرسيد: اين وسيله چيست ؟
شيطان پاسخ داد: اين نوميدي و افسردگي ا‌ست
آن مرد با حيرت گفت: چرا اين قدر گران هست ؟
شيطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد:
چون اين مؤثرترين وسيله ی من است
هرگاه ساير ابزارم بي‌اثر مي‌شوند
فقط با اين وسيله مي‌توانم درون قلب انسان‌ها رخنـه كنم
و كاري را بـه انجام برسانم
اگر فقط موفق شوم كسي را
به احساس نوميدي ، دلسردی و اندوه وا دارم
مي‌توانم با او هر آنچه مي‌خواهم بكنم . . .
من اين وسيله را درون مورد تمامي انسان‌ها بـه كار‌ام
به همين دليل اين قدر كهنـه است !

نوشته شده توسط ای کلک درون چهارشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 0:59 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت


دلم بـه حال عشق مي سوزد

دلم بـه حال عشق مي سوزد

زمان مـی گذرد و در انتهای راه مـی فهمـی چقدر حرف نگفته دردل باقی ماند

حرفهایی کـه مـی توانست راهی بـه سوی عشق باشد

حرفهای نا تمامـی کـه در کوچه های بن بست زندگی اسیرند

ناگهان لحظه غربت مـی رسد و تو درون مـیابی کـه چقدر زود دیر شده

به تکاپو مـی افتی ....در غربت بیـابان و در کوچ شبانـه پرستوها

در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق مـی گردی

دیر شده خیلی دیر

هر روز دوست داشتن را بـه فردا مـی انداختی و حالا مـی بینی دیگر فردایی وجود ندارد

سالها چشمت را بـه رویش بسته بودی و نمـی دانستی

و یـا شاید نمـی فهمـیدی

امروز حقیقت را باور مـی کنی....

اما افسوس کـه زودتر از آنچه فکر مـی کردی دیر شده

 

عاقبت حتما رفت

عاقبت باید گفت

با لبی شاد و دلی غرقه بـه خون

كه خداحافظ تو . . .

گر چه تلخ هست ولی حتما این جام محبت بشكست

گرچه تلخ هست ولی حتما این رشته الفت بگسست

باید از كوی تو رفت

دانم از داغ دلم بی خبری

و ندانی كه كدام جام شكست

كه كدام رشته گسست

گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن بـه غم و تنـهایی

عاقبت باید رفت

عاقبت باید گفت

با لبی شاد و دلی غرقه بـه خون

كه خداحافظ تو . .

نوشته شده توسط ای کلک درون چهارشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 0:57 موضوع عـــاشقــــانــــــــــه | لینک ثابت


داستان "مرد سیگاری"

توی فرودگاه یکی بود کـه پشت سرم سیگار مـی‌کشید . یکی دیگه رفت جلو گفت:
- بخشید آقا.........! شما روزی چند که تا سیگار مـی‌کشین...؟!
- طرف جواب داد: منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع مـی‌کردین، بـه اضافه‌ی پولی کـه به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر مـی‌کنین، الان اون هواپیمایی کـه اونجاست مال شما بود...!
طرف با خونسردی جواب داد: - تو سیگار مـی‌کشی؟
...
... ... ... - نـه !
- هواپیما داری؟
- نـه !
- بـه هر حال مرسی بابت نصیحتت...
ضمناً اون هواپیما کـه نشون دادی مال منـه ...

نوشته شده توسط ای کلک درون سه شنبه سوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 0:0 موضوع مـــــــطـــــــالــــــب طــــنــــــز | لینک ثابت


قصه ی عشق

یـه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی مختصر و کم بود کـه یک نفر را بـه زور سیر مـیکرد مرد بـه خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیـا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش د ولی بعد کـه روشن د غذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.

**************************** 

مرد و زن جوانی سوار بر موتور درون دل شب مـی راندند.آنـها عاشقانـه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من مـی ترسم.
مرد جوان: نـه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش مـیکنم ، من خیلی مـی ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول حتما بگی کـه دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا مـیشـه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا مـیشـه یواش تر بری.
مرد جوان: باشـه بـه شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمـیتونم راحت برونم، اذیتم مـیکنـه.

روز بعد واقعه ای درون روزنامـه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. درون این سانحه کـه به دلیل ب ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یـافته بود. بعد بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست که تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت که تا او زنده بماند. دمـی مـی آید و بازدمـی مـیرود. اما زندگی غیر از این هست و ارزش آن درون لحظاتی تجلی مـی یـابد کـه نفس آدمـی را مـی برد.

نوشته شده توسط ای کلک درون یکشنبه یکم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 23:34 موضوع داســتـــــانـــهــــای آمـــــوزنــــــده | لینک ثابت

آخرین نوشته ها




[ای کلک - aycalack.blogfa.com ع نوشته برای تلگرامم خدایا خودت مواظب عزیزانم باش]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 12 Sep 2018 16:38:00 +0000